loading...
عاشقان خدا
mahdi بازدید : 70 چهارشنبه 22 آبان 1392 نظرات (1)

عجب خوش شانسی :

پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت.

روزی اسبپیر مرد فرار کرد همه همسایه ها برای دلداری به خانه ی پیر مرد امدند و گفتند : عجب شانس بدی اوردی که اسبت فرار کرد !

روستا زاده پیر جواب داد : از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام ؟

همسایه ها با تعجب گفتند : خوب معلوم است از بد شانسی توست ! . . .

mahdi بازدید : 67 چهارشنبه 01 آبان 1392 نظرات (0)

دوست داری ببینی بهشت و جهنم جه شکلی هستند ! ؟

یک مرد روحانی روزی با خداوند مکالمه ای داشت : خداوندا ! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند ؟

خداوند ان مرد روحانی را به سمت دو  در هدایت کرد و یکی از انها را باز کرد ; مرد نگاهی به داخل انداخت . درست در وسط اتا یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی ان یک ظرف خورش بود و اننقدر بوی خوبی داشت که دهانش اب افتاد !...

mahdi بازدید : 63 چهارشنبه 01 آبان 1392 نظرات (0)

قانون و منطق :

دانشویی پس از اینکه در درس نمره نیاورد به استادش گفت :

قربان شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید ؟

استاد جواب داد : بله حتما . در غیر اینصورت نمیتوانستم یک استاد باشم ...

mahdi بازدید : 69 چهارشنبه 01 آبان 1392 نظرات (1)

فرعون و شیطان :

فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد .

روزی مردی نزد او امد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی ای خوشه را تبدیل به لا کن .

فرعون یک روز از او فرصت گرفت .

شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در اورد .

فرعون پرسید : کیستی ؟

ناگهان دید . . .

mahdi بازدید : 53 پنجشنبه 25 مهر 1392 نظرات (0)

وصیت لقمان :

لقمان حکیم در توصیه به فرزندش اظهار نمود‌ :

فرزندم ! دل بسته به رضای مردم و مدح و دم انان مباش : زیرا هر قدر انسان در راه تحصل ان بکوشد به هدف نمی رسد و هرگز نمیتواند رضایت همه را بدست اورد . فرزند به لقمان گفت : 

معنای کلام شما چیست ؟ دوست دارم برای ان مثال یا عمل و یا گفتاری را به من نشان دهی .

لقمان از او خواست با هم بیرون بروند بدین منظور از منزل همراه درازگوشی خارج شدند . پدر سوار شد و پسر پیاده به دنبالش به راه افتاد در مسیر با عده ای بر خورد نمودند . بین خود گفتند : اینن مرد کم عافه را ببین . . .


mahdi بازدید : 68 چهارشنبه 24 مهر 1392 نظرات (0)

موش و دوستان بی تفاوت :

موشی در خانه تله موش دید . به مرغ و گوسفند و گاو گفت خبر داد همه گفتند : تله موش مشکل توست به ما ربطی دارد.

چند روز بعد ماری در تله موش گیر کرد و زن خانه را که سراغش رفته بود را گزید : بازماندگان از مرغ برایش سوپ درست کردن , گوسفند را برای عیادت کنندکان بریدن  : گاو را برای مراسم ترحیم کشتند و تمتم مدت موش در سوراخ دیوار می نگریست و می گریست.

مولانا :

در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی و تنها یک گناه وجود دارد و آن جهل است.

 

mahdi بازدید : 58 سه شنبه 23 مهر 1392 نظرات (0)

من چقدر ثروتمندم :

هوا بد جوری طوفانی بود و آن پسر و دختر کوجولو حسابی مچاله شده بودند . هر دو لباس های گشادی بر تن داشتن و پشت در خانه می لرزیدن .

پسرک پرسید : ببخشید خانم ! شما کاغذ باله دارین...

mahdi بازدید : 99 سه شنبه 23 مهر 1392 نظرات (0)

پیر مرد و صندق صدقات :

پیر مرد خسته کنار صندق صدقات ایستاد.

دست برد و از جیب کوچک جلقه اش سکه ای بیرون آورد.

در حین اداختن سکه متوجه نوشته روی صندق شد : صدقه عمر را زیاد می کند : منصرف شد !!!

mahdi بازدید : 63 سه شنبه 23 مهر 1392 نظرات (0)

سنجش:

پسرکوچکی وارد مغازه شد , جعبه نوشابه را سمت تلفن هل داد.بر روی جعبه نوشابه تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره . مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش میداد .

پسرک پرسید : خانم می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیا خانه تان را به من بسپارید...


اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتون در رابطه با این وبلاگ چیه ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 65
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 30
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 47
  • بازدید ماه : 44
  • بازدید سال : 972
  • بازدید کلی : 28,784