loading...
عاشقان خدا
mahdi بازدید : 69 چهارشنبه 01 آبان 1392 نظرات (1)

فرعون و شیطان :

فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد .

روزی مردی نزد او امد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی ای خوشه را تبدیل به لا کن .

فرعون یک روز از او فرصت گرفت .

شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در اورد .

فرعون پرسید : کیستی ؟

ناگهان دید . . .

فرعون و شیطان :

فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد .

روزی مردی نزد او امد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی ای خوشه را تبدیل به لا کن .

فرعون یک روز از او فرصت گرفت .

شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در اورد .

فرعون پرسید : کیستی ؟

ناگهان دید که شیطان وارد شد .

شیطان گفت : خاک بر سر خدایی که میداند پشت در کیست .

سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد .

بعد خطاب به فرعون گفت : من با این همه توانایی لیات بندگی خدا را نداشتم انوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی میکنی ؟

پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت : چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی ؟

شیطان پاسخ داد : زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می اید !

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط علیرضا در تاریخ 1392/08/11 و 7:59 دقیقه ارسال شده است

سلام خسته نباشی کارت خوبه پیشررف میکنیشکلک


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتون در رابطه با این وبلاگ چیه ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 65
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 72
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 79
  • باردید دیروز : 30
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 125
  • بازدید ماه : 122
  • بازدید سال : 1,050
  • بازدید کلی : 28,862